خاطره زنگ ریاضی هفدهم مهر


دبیرستان من

به نام خدایی در جمع ما

این جا دبیرستان من است. هفدهم مهر هزار و سیصد و نود و یک... من میز آخر کلاس در کنار پنجره نشسته ام. ساعت حدود هشت و نیم است و ما ریاضی داریم. چندی پیش که حوصله ی من از درس ساده و مسخره ای که معلم مان برای هزارمین بار تکرار کرد، سر رفت تصمیم گرفتم در کنار پنجره از اکسیژن تازه استفاده کنم. مشاور بچه های دوم در حیاط قدم میزدند و بعد به دفتر معلم ها رفتند. بعد از مدتی معاون مدرسه مان به کنار آینه آبخوری رفتند و خود را نگاه کردند. بعد هم یک لیوان آوردند و آب خوردند. در راه برگشت من را دیدند و گفتند:

تو درس گوش میدی یا ما* رو نگاه می کنی؟!

*:آن موقع خانم م هم آمدند و زیر لب یه چیزی گفتند!

بعدا نوشت: خانم م گفته بودند من اونا رو دق دادم!!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط بچه مدرسه ای| |


Power By: LoxBlog.Com